به گزارش تلنگر؛ شهر سوخته بر اساس یافتههای باستان شناسی از قدیمیترین تمدنهای جهان به شمار میرود. این شهر به دلیل ظرفیتهای برجسته تاریخی و حجم بالای آثار مکشوفه، منطقهای ارزشمند برای باستان شناسان و علاقمندان به تاریخ است. در سفر به شهر سوخته به موزهای بزرگ و صحرایی وارد میشوید که هر گوشه آن گنجی در خود نهفته دارد.
«در موزه شهر سوخته زابل میتوانید چهره زنی را که پنج هزاروچند صدسال پیش برای جراحی زیبایی و عمل پروتز چشم مصنوعی از پنجاب در شمال هندوستان و شرق پاکستان امروزی به درمانگاه این شهر آمده، ببینید و به کار متخصصان ایتالیایی و تکنولوژی بازیابی چهره و شناسایی رنگ پوست با دیانای موجود در بقایای اسکلت، اطمینان داشته باشید که این زن بیکموکاست، همان تاجر پنجابی است.
خود چشم، اما در زاهدان و در میان گاوصندوقی دور از چشم بازدیدکنندگان موزه منطقهای در جنوب شرق کشور نگهداری میشود. جمجمه جراحیشده دختر ۱۳ساله هم اینجا نیست و به موزه ملی تاریخ علوم پزشکی ایران در تهران منتقلشده است، اما اینجا در موزه شهر سوخته زابل میتوانید تصاویر این جراحی شگفتانگیز را روی جمجمه بیمار مبتلابه هیدروسفالی ببینید؛ بیماریای که براثر تولید بیشازحد مایع نخاعی، جمجمه را متورم میکند و درنهایت موجب مرگ بیمار میشود. آیا هموطن ۱۳ساله پنج هزار سال پیش مابعد از جراحی زنده مانده است؟ بله، روندترمیم استخوان در محل تکه مثلثی که از جمجمه برداشتهشده، بهخوبی نشان میدهد این دخترخانم زنده مانده و از بیماری خلاصی یافته است.
اسکلت بقیه اعضای خانواده او را هم میتوانید زیر پایتان در موزه ببینید. خدا میداند مادر با چه آرامشی از بهبود فرزندش خوابیده است. اینجا در گورستان شهر سوخته، همه به شکل جنین و به سمت آفتاب خفتهاند و آنهایی که شب، نقاب مرگ بر چهره کشیدهاند، به سمت زمین و پشت به آسمان؛ نظیر آنچه در گورستان مهرپرستان تبریز دیدهام. از کجا میدانستهاند خورشید، هر شب در آنسوی زمین طلوع میکند؟ آیا اهالی شهر سوخته مثل مهرپرستان تبریز و مراغه، بر سر آیین مهر بودهاند؟ تا جایی که فهمیدهام بهاحتمالزیاد یکی-دو هزاره پیش از مهرپرستی در آذربایجان، اینجا اشکال اولیهای از کیش مهر رواج داشته است.
در میدان یعقوب لیث صفاری میایستم و عکس میگیرم. چند دانشجوی دانشگاه زابل تازه متوجه تندیس یعقوب، سردار بزرگ سیستانی میشوند و به تقلید از من شروع میکنند به عکاسی. سر حرف را که باز میکنم، مینالند از اینکه زابل جایی برای دیدن ندارد. جایی برای دیدن ندارد؟ چرا یک دانشجو باید چنین حرفی بزند؟ یعنی نام و جایگاه کوه خواجه را در ادیان مختلف نشنیدهاند؟ سری به شهر سوخته و موزه بینظیرش نزدهاند؟ نمیدانند اینجا جغرافیای شاهکاری به نام شاهنامه است؟ چرا بااینهمه ثروت نشستهایم تا دستی از غیب کارها را بسامان کند و غبار فقر را از چهره شهر بشوید؟ شهر؟ با یکی از این داشتهها میشود کشوری را ثروتمند کرد. چرا بلد نیستیم برات ثروت بیپایان تاریخ و فرهنگمان را نقد کنیم؟ میترسم بااینهمه چرا، مغز من هم آب بیاورد و هیدروسفالی بگیرم. تازه به دکترهای امروز نمیشود مثل پزشکان پنج هزار و ۳۰۰ سال پیش درمانگاه شهر سوخته امید داشت؛ شهری که نهفقط تاریخ پزشکی که تاریخ بسیاری از هنرها و دانشهای بشر را جابهجا کرده است. مثلاً هنر معرقکاری روی چوب که پیش از کشف دو شانه شکسته شهر سوخته، فکر میکردیم ریشه ۴۰۰ساله ایرانی و ۵۰۰ساله چینی داشته باشد، اما این کشف بهیکبارِ تاریخ این هنر را پنج هزار سال عقب برد. فقط شانهها نیستند، اینجا گل سر و گوشواره و گردنبندهایی میبینید که همین حالا هم مد روز است و میشود پشت ویترین نفیس مغازهای گذاشت و به مشکلپسندترین زنان فروخت.
جام انیمیشن که دربارهاش زیاد شنیدهاید، بازی فکری عجیبی با چند طاس و مهره و تختهای با نقش مار که دم خود را گاز گرفته، خطکش آبنوس ۱۰ سانتیمتری با دقت نیممیلیمتر، پارچههای نفیس و قلاببافیهای شگفتانگیز، سفالهای چشمنوازی که نظیرشان را حتی دربازیهای رایانهای هم نمییابید و ... خدایا اینجا چه خبر است؟
ابوالفضل میر زندهدل، کارشناس میراث فرهنگی پایگاه جهانی شهر سوخته که تازه با سرووضع خاکی از محوطه باستانی، در آنسوی جاده خودش را به مجتمع فرهنگی-پژوهشی اینسوی جاده که موزه هم جزئی از آن است رسانده، دم در خودش را میتکاند و با من همقدم میشود تا سری بزنیم به پنج هزاروچند صدسال پیش. او با وسواس گفته من را تصحیح میکند و میگوید چیزی که تاکنون ثابتشده و در منابع مختلف هم آمده این است که شهر سوخته متعلق به پنج هزار و ۲۰۰ سال پیش است.
البته فعلاً تحقیقات آزمایشگاهی ادامه دارد و به نتایج مشکوک و اثباتشدهای هم رسیدهاند که قطعی نیست، اما امکان دارد بهزودی اعلام کنند قدمت شهر سوخته بیش از پنج هزار و ۲۰۰ سال است: «در موزه، سه مدل شیء داریم؛ اشیای مصرفی روزمره، اشیای شأن زا و تزئینی که متعلق به طبقات مرفه بوده مثل زیورآلات، مهر، ظروف سنگی و سفالهای چندرنگ و درنهایت اشیای آیینی که بیشتر برای خاکسپاری بوده و در کاوشهای باستانشناسی هم اثر استفاده از آنها دیده نشده است. یعنی این اشیا از ابتدا برای مراسم تدفین ساختهشده و با شخص دفن شده است.»
از شهر سوخته هنوز کتیبهای به دست نیامده، اما هر ظرف، خود کتیبهای است که داستانی از زندگی و طبیعت سیستان را روایت میکند مانند نقش کوه خواجه و خیزابهای هامون که چند سالی است اثری از آن نمانده یا به مفاهیم دینی و فلسفی آن روزگار میپردازد مثل کاسهای که خورشیدی در مرکز دارد و چهار شعله خمیده زردش تا لبه ظرف بالاآمده و به چهارعنصر حیات یعنی آب، خاک، باد و آتش اشاره میکند.
این چهار شعله خمیده بعدها تبدیل به صلیب شکسته شد و با گسترش مهرپرستی یا میترائیسم تا آنسوی اروپا رفت. چشمم روی ظرف سنگی شفافی میماند که معلوم نیست دست کدام هنرمند آن را تراشیده است؟ آیا واقعاً پنج هزار سال پیش میتوانستهاند چنین ظرف ظریفی بسازند؟ اینطور نازک و صیقلی؟ دانههای نیم میلیمتری گردنبند را چطور سوراخ کردهاند؟ آن نخ چه نخی بوده که تا آخر عمر در گردن مانده و پنج هزار سال هم زیرخاک بوده و هنوز دانهها را نگهداشته؟
چرا آن دانشجوها در میدان یعقوب لیث صفاری گفتند زابل جایی برای دیدن ندارد؟ کاش با من به شهر سوخته میآمدند تا رسید پنجهزارسالهای را ببینند که رنگ و تعداد کالای هر بسته تجاری را نشان میداده و مثل مهر پلمب بعد از تحویل شکسته میشده. کاش میآمدند تا امضای سازندگان یا آرم تجاری هر کارگاه سفالگری را ببینند، کاش... واقعاً زابل جایی برای دیدن ندارد؟
آیا شهر صنعتی سوخته که یکی از قدیمیترین شهرهای بشر است، سوخته؟ خیر. آنگونه که میر زندهدل میگوید ساکنان این شهر به دلایل نامعلومی بهیکبارِ بسیاری از وسایل زندگی خود را جاگذاشته و خانه و کاشانه را رها کرده و بهجای نامعلومی رفتهاند. آیا وعده سرزمین دیگری به آنها دادهشده؟ آیا مسیر رود هیرمند تغییر کرده؟ آیا مهرپرستان سیستان همان مهرپرستان آذربایجاناند؟ تحقیقات ادامه دارد و هنوز چیزی معلوم نیست، اما تنها چیزی که با اطمینان میشود از آن سخن گفت این است که تمدن شهر سوخته یک تمدن تک افتاده و بیارتباط با سایر مناطق ایران نیست.
بهعنوانمثال جام انیمیشن سیستان با نقش بز و درختی شبیه نخل در جنوب شرق ایران، همان است که در منظومه درخت آسوریک یا گفتوگوی بز و نخل، سروده شمال غرب آن روز ایران میشناسیم و این پیوستگی از هیرمند تا دجله و فرات بینظیر است. در مسیر کوه خواجه یا او شیدای مقدس از بستر خشک هامون میگذرم که حالا بیابانی است خشک و بیآبوعلف. یکسره خاک میبینی و خاک. با خودم فکر میکنم هر سفال موزه شهر سوخته هم چیزی نیست جز مشتی خاک. قیمت یکمشت خاک چقدر است؟»
انتهای مطلب/ی.ن