کمونیسم یعنی چه؟ / با اصول کمونیزم آشنا شوید!
کمونیسم در قرن نوزدهم در واکنش به ظلمها، نابرابریها و فقر ناشی از انقلاب صنعتی شکل گرفت. در آن زمان کارگران در شرایط سختی زندگی میکردند، در حالیکه صاحبان صنایع ثروتهای عظیمی به دست میآوردند. این شکاف طبقاتی زمینهای شد تا برخی از متفکران به دنبال راهحلی ریشهای برای رفع بیعدالتیها باشند.

به گزارش تلنگر؛ کمونیسم یک ایدئولوژی سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است که به دنبال ایجاد جامعهای بدون طبقه، بدون مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، و توزیع برابر ثروت است. این سیستم بر پایه اصل «از هر کس به اندازه توان، به هر کس به اندازه نیاز» بنا شده است.
ایده اصلی کمونیسم این است که ابزار تولید (مانند کارخانهها، زمینها و منابع طبیعی) نباید در اختیار افراد خاص یا طبقهای خاص باشد، بلکه باید به صورت اشتراکی در اختیار همه مردم قرار گیرد. در نتیجه، استثمار انسان از انسان از بین میرود و جامعهای برابر و عادلانه شکل میگیرد.
جنبشهای اولیه کمونیسم
هرچند ایدههایی شبیه به کمونیسم در قرون وسطی و حتی دوران باستان (مثلاً در نوشتههای افلاطون درباره جامعه آرمانی) دیده میشود، اما کمونیسم بهعنوان یک جنبش مدرن با نوشتههای کارل مارکس و فردریش انگلس شناخته میشود. آنها کمونیسم را نهتنها بهعنوان یک ایده بلکه بهعنوان یک ضرورت تاریخی معرفی کردند.
نقش انقلاب:
کمونیستها معتقدند که برای رسیدن به جامعه بیطبقه و برابر، باید انقلابی صورت گیرد که نظم سرمایهداری را از بین ببرد. این انقلاب در مراحل مختلف اتفاق میافتد، از جمله:
-
سقوط نظام سرمایهداری
-
تشکیل دیکتاتوری پرولتاریا (دولت موقت کارگران)
-
گذار به جامعه کمونیستی بدون دولت
در این مرحله آخر، دولت نیز بهعنوان ابزار سرکوب طبقاتی از بین میرود و جامعهای بدون طبقه و بدون دولت شکل میگیرد.
ریشه لاتین واژه “کمونیسم”
واژه «کمونیسم» (Communism) از ریشه لاتین “communis” به معنی “مشترک” یا “عمومی” گرفته شده است. این ریشه زبانی در بسیاری از زبانها وجود دارد و معنای اصلی آن اشاره به چیزهایی دارد که متعلق به همه مردم هستند و بهطور مشترک از آن استفاده میشود.
در زبان فرانسه، واژه “communisme” در قرن ۱۸ و ۱۹ برای اشاره به جوامع آرمانی استفاده میشد که در آن مالکیت خصوصی وجود نداشت. این واژه بعدها بهوسیله متفکرانی چون مارکس و انگلس بهصورت تخصصی در عرصه سیاست و اقتصاد بهکار رفت و مفهوم مدرن امروزی را پیدا کرد.
کمونیسم در مقابل فردگرایی
کمونیسم از همان ریشه زبانی، بهعنوان نقطه مقابل فردگرایی (Individualism) شناخته میشود. اگر فردگرایی بر مالکیت شخصی، حقوق فردی و آزادی انتخاب تاکید دارد، کمونیسم بر اجتماع، مالکیت مشترک و رفاه عمومی تاکید میکند. این تضاد بنیادی بین دو ایدئولوژی، پایه بسیاری از نزاعهای سیاسی، اقتصادی و حتی نظامی در قرن بیستم شد.
شکلگیری واژه در ادبیات سیاسی
پیش از آنکه مارکس واژه “کمونیسم” را در آثار خود نهادینه کند، این واژه توسط اتین کابه (Étienne Cabet) و برخی دیگر از متفکران یوتوپیایی فرانسوی استفاده میشد. کابه در کتاب خود به نام سفر به ایکاریا، از جامعهای خیالی سخن میگوید که در آن مردم بهطور برابر زندگی میکنند و مالکیت خصوصی وجود ندارد. این اثر نقش بزرگی در رواج ابتدایی واژه “کمونیسم” داشت.
تحول معنایی در آثار مارکس و انگلس
کارل مارکس و فردریش انگلس، این واژه را از یک مفهوم آرمانی و رمانتیک، به یک نظریه علمی و انقلابی تبدیل کردند. آنها در مانیفست حزب کمونیست (۱۸۴۸) واژه کمونیسم را بهعنوان ایدئولوژی کارگران معرفی کردند که میتواند سرمایهداری را نابود کند و جامعه بیطبقه بسازد.
در واقع، مارکس و انگلس با این واژه نه فقط یک هدف نهایی، بلکه یک روند تاریخی و مبارزه طبقاتی را نیز توصیف کردند.
کاربردهای دیگر واژه “کمون”
واژههای مشتقشده از “commune” نیز در زبان سیاسی رواج یافتند. برای مثال:
-
کمون پاریس (Paris Commune): نخستین حکومت کمونیستی در جهان که در سال ۱۸۷۱ در فرانسه شکل گرفت، هرچند تنها ۷۲ روز دوام آورد.
-
کمونهای کشاورزی در چین و شوروی: اشاره به واحدهای اجتماعی-اقتصادی که بهطور مشترک به تولید و مصرف میپرداختند.
در تمام این کاربردها، مفهوم “اشتراکگذاری” و “حذف مالکیت خصوصی” دیده میشود که بازتاب معنای اولیه واژه کمونیسم است.
نظریهپردازان اصلی کمونیسم
برای درک عمیق کمونیسم، باید با مغزهای متفکر پشت این ایدئولوژی آشنا شویم. نظریهپردازان مختلفی در طول تاریخ در شکلگیری و توسعه این تفکر نقش داشتهاند، اما بدون شک دو چهره اصلی آن کارل مارکس و فردریش انگلس هستند. در کنار آنها، افرادی چون لنین، استالین، مائو، تروتسکی و دیگران نیز نقش مهمی در توسعه و اجرای این ایدهها داشتند.
1. کارل مارکس (Karl Marx) | پدر کمونیسم علمی
مارکس فیلسوف، اقتصاددان و نظریهپرداز آلمانی قرن نوزدهم بود. او پایهگذار تفکر کمونیسم علمی است که بر پایه تحلیلهای اقتصادی، تاریخی و اجتماعی استوار است.
مهمترین آثار:
-
مانیفست حزب کمونیست (به همراه انگلس – ۱۸۴۸)
-
سرمایه (Das Kapital) – تحلیل عمیق از نظام سرمایهداری و مکانیسمهای آن
مهمترین ایدهها:
-
تاریخ، صحنهی مبارزه طبقات است (بورژوازی در برابر پرولتاریا)
-
نظام سرمایهداری بهطور درونی دچار تناقض و ناپایداری است و سرانجام سقوط میکند
-
انقلاب کارگری ضرورت تاریخی است که به جامعه سوسیالیستی و در نهایت کمونیستی منجر میشود
مارکس به وضوح بیان کرد که هدف نهایی، جامعهای بدون طبقه، بدون دولت و بدون استثمار است.
2. فردریش انگلس (Friedrich Engels) | شریک فکری مارکس
انگلس نیز فیلسوف، تاجر و روشنفکر آلمانی بود که نقش مهمی در تدوین و گسترش ایدههای مارکس داشت. او پشتیبان مالی مارکس هم بود و کمک کرد تا آثار او منتشر شود.
آثار مهم:
-
مانیفست حزب کمونیست
-
منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت
-
وضعیت طبقه کارگر در انگلستان
انگلس در فهم جامعهشناسی، نقش دولت و تحولات تاریخی سهم بسزایی داشت. او تأکید میکرد که جامعه مدرن با مالکیت خصوصی و خانواده پدرسالار به سمت نابرابری و سلطه طبقاتی رفته است.
3. ولادیمیر لنین (Vladimir Lenin) | پیادهکننده عملی کمونیسم
رهبر انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ در روسیه و بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی. لنین از مارکس الهام گرفت اما بسیاری از اصول مارکسیسم را برای شرایط خاص روسیه بازنویسی کرد.
ویژگیهای تفکر لنین:
-
نظریه “پیشاهنگ” یا حزب انقلابی پیشتاز (Vanguard Party)
-
تمرکز بر دیکتاتوری پرولتاریا برای تثبیت قدرت طبقه کارگر
-
تاکید بر لزوم انقلاب مسلحانه
او در عمل، نخستین تجربه یک کشور کمونیستی را رقم زد.
4. لئون تروتسکی (Leon Trotsky) | نظریهپرداز انقلاب دائم
از رهبران مهم انقلاب روسیه و بنیانگذار ارتش سرخ شوروی. تروتسکی با لنین همفکر بود اما با استالین مخالفت کرد.
دیدگاههای کلیدی:
-
باور به “انقلاب دائم” در سطح جهانی
-
انتقاد از تمرکز قدرت در دست بوروکراسی شوروی
-
تأکید بر مشارکت آگاهانه کارگران، نه فقط سرکوب
او بهدلیل مخالفت با استالین، به مکزیک تبعید شد و در نهایت ترور شد.
5. ژوزف استالین (Joseph Stalin) | رهبر اقتدارگرای شوروی
استالین جانشین لنین بود و قدرت را در شوروی به شکلی مطلقه در دست گرفت. بسیاری معتقدند که حکومت او با اصول کمونیسم اصیل فاصله داشت.
ویژگیهای حکومت او:
-
صنعتیسازی گسترده شوروی
-
سرکوب شدید مخالفان (پاکسازیها، اردوگاههای کار اجباری)
-
ملیسازی شدید کشاورزی (کولخوزها)
با وجود توسعه صنعتی شوروی، دوران او با خشونت، سانسور، و استبداد همراه بود.
6. مائو تسهتونگ (Mao Zedong) | رهبر انقلاب چین
رهبر حزب کمونیست چین و بنیانگذار جمهوری خلق چین در سال ۱۹۴۹. او مارکسیسم را با ویژگیهای روستایی چین ترکیب کرد.
نظریههای مائو:
-
انقلاب دهقانی بهجای انقلاب کارگری
-
“جهش بزرگ به جلو” برای صنعتیسازی سریع چین (که منجر به قحطی گسترده شد)
-
انقلاب فرهنگی برای پاکسازی جامعه از افکار بورژوایی
7. دیگر متفکران مهم:
-
آنتونیو گرامشی (نظریه هژمونی فرهنگی)
-
رزا لوکزامبورگ (نقد لنینیسم و دفاع از دموکراسی در سوسیالیسم)
-
لوکاچ، آلتوسر، ژیژک و دیگر متفکران مدرن که سعی در بازخوانی و بهروز رسانی مارکسیسم داشتهاند
اصول بنیادین کمونیسم
کمونیسم فقط یک ایدئولوژی نیست؛ مجموعهای از اصول بنیادین و جهانبینی خاصی است که هدف آن ساختن جامعهای عاری از استثمار، تبعیض و نابرابری است. در این بخش، مهمترین اصول کمونیسم را بررسی میکنیم.
1. حذف مالکیت خصوصی بر ابزار تولید
یکی از اصلیترین اصول کمونیسم این است که ابزار تولید – مانند کارخانهها، معادن، زمینهای کشاورزی، بانکها و… – نباید متعلق به افراد خاصی باشد، بلکه باید در مالکیت عمومی یا اشتراکی باشد.
چرا؟
زیرا مالکیت خصوصی به استثمار کارگران منجر میشود؛ کارگر محصول کار خود را به سرمایهدار میفروشد، اما تنها بخشی از ارزش آن را دریافت میکند، و بخش دیگر سود سرمایهدار میشود.
2. ایجاد جامعه بیطبقه (Classless Society)
جامعه کمونیستی نهایی، جامعهای است که در آن هیچ طبقه اجتماعی وجود ندارد. نه ثروتمند و فقیر، نه کارفرما و کارگر. همه افراد با هم برابرند و تفاوتهای طبقاتی از بین رفتهاند.
در این جامعه، مردم به اندازه توان خود کار میکنند و به اندازه نیاز خود دریافت میکنند. اصل معروف کمونیسم همین است:
«از هرکس به اندازه توانش، به هرکس به اندازه نیازش.»
3. برنامهریزی مرکزی اقتصاد (Planned Economy)
در نظام کمونیستی، اقتصاد بهصورت مرکزی و برنامهریزیشده توسط دولت یا نهادهای مردمی اداره میشود، نه بر اساس عرضه و تقاضا در بازار.
این به معنای:
-
تعیین اهداف تولید برای کارخانهها و کشاورزان
-
تعیین قیمتها و دستمزدها
-
توزیع منابع بهشکل عادلانه
هدف این است که سودجویی فردی جای خود را به نیاز جمعی بدهد.
4. دیکتاتوری پرولتاریا (Dictatorship of the Proletariat)
مارکس و انگلس معتقد بودند که پس از سقوط سرمایهداری، برای گذار به کمونیسم کامل، دورهای از «دیکتاتوری پرولتاریا» لازم است. در این دوره، طبقه کارگر باید با قدرت سیاسی کامل، ساختارهای قبلی را در هم بشکند و بنیانهای جدیدی بسازد.
این دیکتاتوری به معنای سرکوب طبقه حاکم سابق (سرمایهداران) است، نه سرکوب عامه مردم. اما در عمل، در بسیاری از کشورها این اصل به حکومتهای استبدادی منجر شد.
5. تمرکز بر عدالت اجتماعی
در مرکز اندیشه کمونیستی، عدالت اجتماعی قرار دارد. این عدالت نه فقط در توزیع ثروت، بلکه در فرصتهای برابر برای آموزش، بهداشت، مسکن، تغذیه و مشارکت اجتماعی معنا میشود.
6. بینالمللگرایی (Internationalism)
کمونیسم از همان آغاز، ایدئولوژیای جهانی بوده است. در مانیفست کمونیست آمده است:
«پرولتاریای همه کشورها، متحد شوید!»
هدف نهایی این است که انقلاب کارگری از مرزها فراتر رود و نظام سرمایهداری جهانی را براندازد.
7. محو دولت در جامعه نهایی کمونیستی
برخلاف بسیاری از ایدئولوژیها که دولت را نهادی دائمی میدانند، در کمونیسم دولت یک ابزار موقتی است. دولت در دوران گذار از سرمایهداری به کمونیسم وجود دارد، اما در جامعه کمونیستی نهایی، دولت نیز از بین میرود.
چرا؟
زیرا وقتی تضاد طبقاتی وجود نداشته باشد، نیازی به نهاد سرکوبگر و کنترلکنندهای مثل دولت نخواهد بود.
8. تکیه بر علم و ماتریالیسم تاریخی
مارکس و انگلس کمونیسم را نه یک رویاپردازی، بلکه یک علم اجتماعی میدانستند. آنها با استفاده از “ماتریالیسم تاریخی”، تاریخ جوامع را بر اساس تحولات اقتصادی و مبارزات طبقاتی تحلیل کردند.
این دیدگاه معتقد است:
-
ساختار اقتصادی، پایهی جامعه است
-
سیاست، فرهنگ، ایدئولوژی و… بر اساس آن شکل میگیرند
-
تغییر در ابزار تولید، منجر به تغییر در ساختار اجتماعی و سیاسی میشود
9. آموزش و فرهنگ در خدمت مردم
در نظامهای کمونیستی، آموزش رایگان، همگانی و در خدمت آگاهی طبقاتی مردم است. فرهنگ باید از سلطه ایدئولوژی سرمایهداری خارج شده و در خدمت انسانیت و برابری باشد.
10. مقابله با دین بهعنوان ابزار استثمار
مارکس دین را “افیون تودهها” مینامد. او معتقد بود که دین، رنج مردم را توجیه میکند و وعده آرامش در دنیای دیگر میدهد، در حالی که باید برای بهبود شرایط همین دنیا مبارزه کرد.
در بسیاری از نظامهای کمونیستی، دین از نهادهای قدرت کنار گذاشته شد یا کنترل شدید بر آن اعمال شد. البته همه کمونیستها ضد دین نبودند، اما دین سازمانیافته را اغلب مانع پیشرفت اجتماعی میدانستند.