خدا را به کدام نام بخوانیم تا دعایمان مستجاب شود؟
اسم اعظم، اسمى معین نیست بلکه هر اسمى را که بنده در حال استغراق در معرفت الهى و انقطاع فکر و عقل از غیر او بر زبان آورد، همان اسم اعظم است. اما برخى دیگر، آن را اسمى معین دانسته اند که میان آنان دو قول وجود دارد: اسم اعظم به هیچ وجه نزد آفریدگان معلوم نیست.
منظور از اسم، لفظ و کلمه نیست. چون هر اسمی در قالب کلمه، صرفا حاکی از مفهوم آن کلمه نیز هست و نه نشانه خود آن اسم؛ و مفهوم نیز نشانه مصداق واقعی. پس کلمات (اسماء در قالب لفظ و کلمه) در حقیقت «اسم اسم» اند.
از نامهای یاد شده در دنیا، هرآنچه هست اسم و نشانه خداست. حد وجودی این اسمها یکسان نیستند. هر یک از ما به قدر ظرفیت وجودیشان نشانگر خدا هستیم. در نتیجه؛ اسم اعظم خدا عبارت است از کاملترین موجودی که دارای بیشترین تجلی نسبت به ذات و صفات حسنای خداست.
حقیقت اسم اعظم چیست؟
درباره حقیقت اسم اعظم دو دیدگاه عمده وجود دارد؛ بسیارى از مفسران، آن را بر اساس ظاهر روایات، مرکب از حروف و الفاظ دانسته اند. برخى گفته اند: اسم اعظم، اسمى معین نیست بلکه هر اسمى را که بنده در حال استغراق در معرفت الهى و انقطاع فکر و عقل از غیر او بر زبان آورد، همان اسم اعظم است. اما برخى دیگر، آن را اسمى معین دانسته اند که میان آنان دو قول وجود دارد: اسم اعظم به هیچ وجه نزد آفریدگان معلوم نیست.
اسم اعظم به گونه اى معلوم است. صاحبان قول نخست، پنهان بودن اسم اعظم را بدان جهت دانسته اند که مردم بر ذکر همه اسماى الهى مواظبت کنند به این امید که اسم اعظم نیز بر زبانشان جارى شود. شاید بتوان گفت؛ یکى از رازهاى پنهان بودن اسم اعظم، مصون ماندن آن از دست نامحرمان و اغیار است و این خود نوعى تقدس و تنزیه اسم خداست.
صاحبان قول دوم در تعیین اسم اعظم آراى گوناگونى دارند: الف. کلمه «اللّه». کلمه «هو». «الحیّ القیّوم». «ذوالجلال والإکرام». حروف مقطعه. برخى اسم اعظم را از ۱۱ حرف «أهَمٌ، سَقَکٌ، حَلَعٌ، یَصٌ» مرکب و جامع عناصر چهارگانه (آتش، خاک، هوا و آب) دانسته اند.
علامه طباطبایی بر این باور است که هیچ یک از نامهای خدا را نمیتوان بزرگتر از دیگر نامها دانست؛ بلکه هر نامی را بنده از روی التجاء و انقطاع کامل از ماسوا بر زبان آورد و به آن توسل جوید، همان برای او اسم اعظم است. برخی نیز گفته اند اسم اعظم خدا، از جنس واژه و لفظ نیست بلکه مقامی است که هر کس روی این کرسی بنشیند، میتوان به اذن خدا، کار خدایی انجام دهد.
گمانه زنیها در باب اسم اعظم
در پارهای روایات ذیل آیه ۴۰ سوره نمل، گفته شده که مصداق «اَلَّذِى عِندَهُ عِلمٌ مِنَ الکِتب» عاصف بن برخیا، وزیر سلیمان پیامبر است. همچنین درباره اسم اعظمى که آصف، خداوند را با آن خواند، برخى بر این عقیده اند که «یا حىّ یا قیّوم» بوده که به زبان عبرى «آهیا شراهیا» است.
علیخان شیرازی در کتاب «کلم طیّب» نقل فرموده که اسم اعظم خدای تعالی آنست که افتتاح او اللَّه و اختتام او هُوَ است و حروفش نقطه ندارد وَلا یَتَغَیَّرُ قَرائَتُهُ اُعْرِبَ اَمْ لَمْ یُعْرَبْ و این در قرآن مجید در ۵ آیه مبارکه از ۵ سوره است: بقره و آل عمران و نساء و طه و تغابن. شیخ مغربی گفته هر که این ۵ آیه مبارکه را وِرد خود قرار دهد و هر روز ۱۱ بار بخواند هر آینه آسان شود برای او هر مهمّی از کُلّی و جُزئی بزودی انشاءاللَّه تعالی
وآن ۵ آیه این است: «اَللَّهُ لا اِلهَ إلاَّ هُوَ الْحَیُّ القَیُّومُ…» تا آخر آیت الکرسی (ترجمه: خدایی که نیست معبودی جز او زنده و پاینده است)
«اَللَّهُ لا اِلهَ إلاَّ هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ، واَنْزَلَ التَّوْریهَ وَالْإِنْجیلَ مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنَّاسِ، وَاَنْزَلَ الْفُرْقانَ»(ترجمه: خدایی که نیست معبودی جز او زنده و پاینده که کتاب را به حق بر تو نازل فرمود: و کتابهای پیشین را تصدیق کند و از پیش تورات و انجیل رانازل کرده که هدایتی است برای مردم و فرقان را نیز نازل فرمود)
«اَللَّهُ لا اِلهَ إلاَّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ اِلی یَوْمِ الْقِیمَهِ لارَیْبَ فیهِ، وَمَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدیثاً» (ترجمه: خدایی که نیست معبودی جز او و قطعاً شما را در روز قیامت گردآورد که شکی در آن نیست و کیست که در گفتار از خدا راستگوتر باشد)
«اَللَّهُ لا اِلهَ إلاَّ هُوَ، لَهُ الْأَسْمآءُالْحُسْنی» (ترجمه: خدایی که نیست معبودی جز او و همه نامهای نیک از آن اوست)
«اَللَّهُ لا اِلهَ إلاَّ هُوَ، وَعَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُوْمِنُونَ.» (ترجمه: خدایی که معبودی جز او نیست و بر خدا باید توکل کنند مومنان).
اسم اعظمی که خضر نبی به امام علی (ع) آموخت
علامه طبرسی در کتاب فخیم مجمع البیان در تفسیر سوره توحید، روایت زیر را از کتاب توحید صدوق آورده است: «یک شب قبل از [جنگ]بدر، خضر علیه السلام را خواب دیدم و به او گفتم: چیزى به من بیاموز که با آن بر دشمنان، نصرت داده شوم.
گفت: بگو: یا هُوَ یا مَن لا هُوَ إلاّ هُوَ، اى او! اى آن که اویى جز او نیست!.
چون صبح شد، آن را براى پیامبر خدا باز گفتم. فرمود: “اى على! اسم اعظم به تو آموخته شده است”. در روز بدر، پیوسته این جمله بر زبانم بود».
امیر مومنان، «قل هو اللّه أحد» را خواند و، چون آن را تمام کرد، فرمود: «قُل هُوَ اللّه ُ. أحَدٌ»، اى او! اى آن که اویى جز او نیست! مرا بیامرز و بر گروه کافران، پیروزم گردان».
در روز صفّین نیز، در حالى که حمله مى کرد، این دعا را مى خواند. عمّار بن یاسر به ایشان گفت: اى امیر مومنان! این اشارات چیست؟
فرمود: «اسم اعظم خدا و ستون توحید است.
خدا، که معبودى جز او نیست». سپس آیه: «شهد اللّه أنّه لا إله إلاّ هو؛ خدا، خود، گواهى مى دهد که معبودى جز او نیست» و آخر حشر را قرائت کرد. آن گاه پیاده شد و چهار رکعت پیش از زوال خواند.»
شاید بپرسید طبق قواعد نحو، حرف ندا بر سر ضمیر وارد نمیشود. این شبهه را علامه حسن زاده آملی در کتاب مدارج قرآن و معارج انسان چنین پاسخ داده است: «در این حدیث شریف و نظائر آن کلمه مبارکه هو منادی شده است و حرف یای ندا بر سرش در آمده است و حال اینکه ضمیر، منادی نمیشود.
علامه بهائی، در صمدیه در شرایط منادی گوید: «و یشترط کونه مظهراً» و شارح آن علامه سیدعلیخان در شرح کبیر صمدیه پس از عبارت مذکور گوید: فلا یجوز نداء المضمر مطلقاً لایقال یا انا ولا یا ایای ولا یا هوولا یا ایاه اجماعاً تا اینکه گوید: و قال شعبان فی الفیته: «و لا تقل عند النداء یا هو و لیس فی النحاه من رواه»، پس در حدیث مذکور یا هو حرف ندا بر سر ضمیر در نیامده است بلکه هو اسمی از اسماء الله است که مسمی آن هویت مطلقه و ذات اقدس است، چه اینکه جمله شریف یا هو یا من لاهو الاهو سخن کسی است که خود پدر نحو و صرف است»
راقم این سطور بر این باور است که جامعترین تحقیق در باب اسم اعظم خدا و حقیقت آن، دیدگاه مرحوم علامه طباطبایی است که میگوید: «در جهان هر پدیده اى براى خود علت ویژه اى دارد و ضعف و قوتِ معلول بستگى به کیفیت علت از نظر قوه و ضعف دارد؛ هرگاه اسم اعظم از قبیل: الفاظ باشد، سرانجام از دو حالت بیرون نیست، اگر تلفظ شود از مقوله کیفیت مسموع و اگر تصور شود از مقوله امور ذهنى خواهد بود، و در هر دو صورت چگونه مى توان گفت: کیف مسموع و یا صورت خیالى یک شى داراى چنین قوه و قدرتى است که در جهان تحولى ایجاد مى کند، در حالى که خود اسم اعظم بنابر این فرض، معلول نفس و ذهن انسان است.
بنابر این اگر اسماى الهى، اعم از اسم وسیع و عام، یا اسم خاص، تأثیرى در آفرینش دارند، به خاطر واقعیتهاى آنها است، نه به خاطر الفاظى که از آنها حکایت مى کند و نه به خاطر معانى بى اثرى که از آنها در ذهن پدید مى آید؛ طبعاً باید گفت: موثر در هر چیز خدا است. از آن نظر که واقعیت این اسما را دارد، نه لفظ مسموع موثر بوده و نه مفاهیم محض.
از طرف دیگر خدا نوید مى دهد که من دعاى دعوت کنندگان را اجابت مى کنم و مى فرماید: (.. أُجیبُ دعوهَ الدّاعِ إِذا دَعان…) [بقره/۱۸۶]، ولى مقصود آیه هر نوع دعا نیست، ولو دعایى که هنوز از اسباب طبیعى منقطع نشده و توجه کامل به خدا تحقق نیافته است، بلکه ناظر به کسى است که از هر سببى چشم بپوشد و فقط به پروردگار خود توجه کند؛ در این صورت با حقیقت اسمى که با درخواست او کاملاً مناسب است، ارتباط پیدا مى کند و واقعیت، اثر خود را مى گذارد و دعاى او مستجاب مى شود و این است معنى خواندن با اسم، هرگاه او با اسمى که ارتباط برقرار کرده، اسم اعظم باشد، همه چیز از او اطاعت مى کند و دعاى او مستجاب مى شود.
این که مى گویند خدا اسم اعظم را به برخى از پیامبران آموزش داده، مقصود این است که راه انقطاع از غیر خدا و توجه به خدا را به روى آنان باز کرده که در همه جا با واقعیت این اسم، ارتباط برقرار مى کنند و دعاى آنان مستجاب مى شود. بنابر این روایات را باید چنین تفسیر کرد و اسماى لفظى و صور ذهنى را، اسم اسم نامید.
انتهای مطلب