نقشه شوم پسر جوان برای اغفال دختر 19 ساله لو رفت!
آرزوی استقلال مالی دختری ۱۹ ساله را به دام دوست پسر شیطانصفت انداخت. او که برای تامین هزینههای زندگی خود تلاش میکرد در کمین خطر فردی قرار گرفت که قصد سوءاستفاده از او را داشت.

به گزارش تلنگر؛ دختر جوان ۱۹ ساله در حالی که اشکهایش صورتش را خیس کرده بود پرده از رازی هولناک برداشت. او به تازگی وارد بازار کار شده بود با صدایی لرزان به مشاور کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: سال گذشته بعد از گرفتن دیپلم تصمیم گرفتم استقلال مالی داشته باشم اما این تصمیم آغاز یک کابوس بود. هرگز فکر نمیکردم دوستی که در فضای مجازی با او آشنا شدم چنین نقشه شومی در سر داشته باشد.
در ادامه گفت: با پساندازهایم بالاخره توانستم یک گوشی هوشمند بخرم انگار کلید یک دنیای جدید به دستم داده بودند. دنیایی پر از رنگ و هیجان که همه از آن حرف میزدند بیصبرانه وارد این دنیای مجازی شدم و شروع کردم به گشتوگذار در شبکههای اجتماعی و کنجکاویام امانم نمیداد و میخواستم ببینم در این فضا چه خبر است. به زودی در یکی از گروههای پرطرفدار عضو شدم که پر بود از دختران و پسران همسن و سال خودم. هر روز پیامهای جدیدی رد و بدل میشد و من هم با اشتیاق آنها را دنبال میکردم.
دنیای مجازی خیلی زود روی من تأثیر گذاشت. کمکم نوع لباس پوشیدنم، رفتارم و حتی طرز حرف زدنم شبیه به خیلی از دخترهای توی شبکههای اجتماعی شد. این تغییرات آنقدر تدریجی بود که خودم متوجه عمقش نشدم تا اینکه یک روز یکی از دوستام پیشنهاد دوستی با پسری به اسم پرهام رو داد و من بدون هیچ تردیدی قبول کردم حتی براش پیام عاشقانه هم فرستادم.
ارتباطمان از طریق پیامک و تماسهای تصویری ادامه داشت و روزبهروز بیشتر به پرهام علاقهمند میشدم وعدههای ازدواجش مثل یک رؤیا شیرین امیدم رو زنده نگه میداشت. حالا دیگه ازدواج با پرهام به بزرگترین آرزوم تبدیل شده بود و هر روز بیشتر از دیروز برای اون روز خاص لحظه شماری میکردم. بعد از تقریباً یک سال انتظار شیرین بالاخره تصمیم گرفتیم همدیگه رو از نزدیک ببینیم و پرهام اصرار داشت که هر چه زودتر این اتفاق بیفته.
دلشوره عجیبی داشتم از یک طرف هیجان دیدار با پرهام بعد از این همه مدت قلبم را میلرزاند و از طرف دیگر ترس از واکنش خانوادهام مثل سربی سنگین روی دلم سنگینی میکرد. میدانستم که اگر پدر و مادرم بفهمند چه فاجعهای رخ میدهد. به همین خاطر با احتیاط و پنهانی از محل کارم به محل قرار رفتم و سعی کردم تا حد ممکن آرام باشم.
هنوز خودم را به ماشین نرسانده بودم که اتفاقی افتاد که زندگیام را برای همیشه تغییر داد رفتارهای عجیب و غریب پرهام توجه پلیس را به سمت ما جلب کرد. پوشش نامناسب من و رفتارهای نامتعارف او دلیلی شد تا پلیس ما را به کلانتری ببرد. در آنجا در حالی که از شدت شوک خشک شده بودم پرهام با خونسردی تمام راز شوم خود را فاش کرد. او اعتراف کرد که با چند دختر دیگر هم همین کار را کرده است و من تازه فهمیدم که در چه دام خطرناکی افتادهام.
او با نقشه و فریب قصد داشت مرا به دام بیندازد و به دوستانش تحویل دهد خوشبختانه قبل از آنکه به خطر بیفتم پلیس به موقع رسید و با ناکام گذاشتن نقشه شوم او من را نجات داد.
به دستور سرگرد احمد آبکه رئیس کلانتری طبرسی شمالی تحقیقات گستردهای برای روشن شدن ابعاد مختلف این پروندهی مهم و حساس آغاز شد تا حقایق به طور کامل آشکار شود.
انتهای مطلب/ م.د