کتاب قلعه حیوانات (مزرعه حیوانات)؛ وقتی قدرت، چهره حقیقیاش را نشان میدهد
«همه حیوانات با هم برابرند؛ اما برخی برابرترند»
به گزارش تلنگر؛ کتاب قلعه حیوانات (Animal Farm) اثر جورج اورول یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین آثار ادبی قرن بیستم است که در سال 1945 منتشر شد. این کتاب به صورت یک حکایت تمثیلی، نقدی تند و شوکآور به رژیمهای دیکتاتوری و تمامیتخواه، به ویژه انقلابهای روسیه و حکومت استالین است.
خلاصه داستان کتاب قلعه حیوانات
داستان با خواب میجر پیر شروع میشود. خوابی که در آن همهی حیوانات بدون سلطه و تسلط و زورگویی انسانها، به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکنند. بعد از آن در یک گردهمایی، میجر به حیوانات دیگر میگوید که آنها باید برای رسیدن به چنین بهشتی کار کنند و زحمت بکشند. حیوانات با شوق شدید از رویای میجر استقبال میکنند اما میجر سه شب بعد از این گردهمایی میمیرد. بعد از مرگ میجر، سه خوک جوان به نامهای اسنوبال، ناپلئون، و اسکویلر، اصول اساسی میجر را در قالب فلسفهی «حیوان دوستی» معرفی میکنند. این قوانین عبارتند از:
همهی آنها که روی دوپا راه میروند دشمن هستند.
همهی آنها که چهارپا یا بالدار هستند، دوستند.
هیچ حیوانی حق پوشیدن لباس را ندارد.
هیچ حیوانی حق خوابیدن در تخت را ندارد.
هیچ حیوانی حق نوشیدن الکل را ندارد.
هیچ حیوانی حق کشتن حیوان دیگری را ندارد.
همهی حیوانات با هم برابرند.
بالاخره یک نیمه شب، حیوانات موفق میشوند که صاحب مزرعه، آقای جونز را شکست بدهند و او را از مزرعه فراری بدهند. مزرعهی آقای جونز به مزرعهی حیوانات تبدیل میشود و حیوانات مزرعه خود را وقف به رسیدن به رویای میجر میکنند.
باکسر، اسب گاریچی با اشتیاق زیاد، تمام وقت و انرژی خودش را پای رسیدن به رویای بهشت میگذارد و از قدرت زیادش در جهت رفاه و پیشرفت مزرعه استفاده میکند. باکستر، عقیدهی «بیشتر کار خواهم کرد» را به عنوان شعار خودش در نظر میگیرد.
اسنوبال به حیوانات، خواندن یاد میدهد و ناپلئون به گروهی سگ جوان اصول «حیوان دوستی» را میآموزد. وضع مزرعهی حیوانات خوب و روبه راه است. تا وقتی که آقای جونز دوباره برای پس گرفتن مزرعهاش پیدایش میشود، حیوانات در نبردی به نام «جنگ گاودانی» او را شکست میدهند و تفنگ جاماندهی آقای جونز را به عنوان یادگار این نبرد برمیدارند.
جنگ درونی قلعه حیوانات
در ادامهی داستان، میان ناپلئون و اسنوبال بر سر آیندهی مزرعه اختلاف به وجود میآید و این دو بر سر قدرت با همدیگر وارد رقابت سخت و تنگاتنگی میشوند. اسنوبال نقشهی تاسیس یک آسیاب را میریزد، اما ناپلئون با این برنامه مخالفت میکند و اسنوبال در یک جلسه برای رای این طرح، سخنرانی پرشوری انجام میدهد.
ناپلئون جواب کوتاه و مختصری به اسنوبال میدهد، اما بعدش صدایی عجیب درمیآورد و ۹ سگ جنگی (همانهایی که ناپلئون آنها را آموزش داده بود، به طویله حمله میکنند و اسنوبال را از مزرعه فراری میدهند.
ناپلئون فرماندهی مزرعهی حیوانات را به دست میآورد و اعلام میکند که دیگر هیچ جلسهای تشکیل نخواهد شد و از حالا به بعد، خوکها تصمیم گیرنده هستند و این به نفع همه حیوانات مزرعه است. او سریعاً نظرش را در مورد آسیاب تغییر میدهد و با ساخت آسیاب موافقت میکند و همهی حیوانات، مخصوصاً باکسر، همهی توانشان را پای کار میریزند تا آسیاب تکمیل شود.
یک روز طوفانی، آسیاب خراب میشود. انسانهای کشاورز ساکن آن منطقه با لحنی مسخره آمیز میگویند حیوانات دیوارهایی ساختهاند که مستحکم نیست. هرچند ناپلئون مدعی است که همه چیز زیر سر اسنوبال است و او به مزرعه برگشته تا آسیاب را تخریب کند. به همین بهانه، برای نشان دادن قدرت، یک پاکسازی بزرگ راه میاندازد که طی این اتفاق، حیوانات مختلفی که به عقیدهی ناپلئون در فتنهی بزرگ اسنوبال دست داشتند (که در اصل منظور این بوده که هر حیوانی با قدرت ناپلئون مخالف است)، درجا اعدام میشوند.
سرانجام ماجرا کتاب قلعه حیوانات
حیوانات گرسنه هستند، از سرما رنج میبرند، و بیش از حد توان خود کار میکنند و ناپلئون حالا حاکم مطلق و بیچون و چرای مزرعه است. باکسر شعار دیگری هم به شعارهایش اضافه میکند: ناپلئون همیشه درست میگوید! پس تاریخ را تحریف میکند و تلاش میکند تا اسنوبال را شخصیتی منفی نشان دهد.
در طول داستان رفتار ناپلئون کمکم بیشتر به انسانها شباهت پیدا میکند؛ مثلاً در تختخواب میخوابد، ویسکی مینوشد، و با کشاورزانی که در همسایگیاش هستند، داد و ستد میکند. اصول حیواندوستی در اصل این اعمال را قدغن کرده بود، اما تبلیغاتچی ناپلئون، برای تکتک اقدامات ناپلئون دلایل موجهی میتراشد و حیوانات را متقاعد میکند که ناپلئون رهبر بزرگی است و دارد اوضاع را برای همه بهتر میکند.
آقای فردریک، کشاورز همسایه، ناپلئون را فریب میدهد تا از او الوار بخرد و بعد، به مزرعه حمله میکند و آسیاب را خراب میکند. پس از خراب شدن آسیاب، نبردی تن به تن درمیگیرد که در آن باکسر زخمی میشود. طبق گفتهی تبلیغاتچی ناپلئون، باکسر پس از منتقل شدن به بیمارستان با آرامش از این دنیا میرود و در آخرین لحظات زندگی، شورش حیوانات را تحسین میکرده است. اما واقعیت این است که ناپلئون، وفادارترین و زجر کشیدهترین کارگر خود را به یک قصاب فروخته تا با پولش بتواند ویسکی بخرد!!!
در ادامهی داستان سالهای زیادی سپری میشود و خوکها به انسانها شبیه میشوند؛ مثل آدمها راه میروند و لباس میپوشند. در نهایت، هفت اصل حیواندوستی- که به هفت فرمان معروف است و کنار مزرعه نوشته شده بود- در یک اصل خلاصه میشود که این است: «همهی حیوانات با هم برابرند؛ اما برخیها از بقیه برابرتر هستند». ناپلئون در یک مهمانی شام از کشاورزی به نام آقای پیلکیگتون پذیرایی و اعلام میکند که قصد دارد با کشاورزان متحد شود تا علیه طبقهی کارگر – چه در جامعهی حیوانات و چه در جامعهی انسانها- قد علم کند. حیواناتی که دارند از پنجرهی خانه کشاورز به جمع بزرگان نگاه میکنند، دیگر نمیتوانند بگویند که چه کسی خوک است و چه کسی انسان…؟
برخی از نمادها در کتاب قلعه حیوانات
- میجِر پیر: خوک پیری به نام میجِر پیر که نماد نظریهپردازان جنبش کمونیستی از قبیل مارکس، انگلس و لنین است. در داستان، او برای حیوانات مزرعه سخنرانی میکند و آنها را علیه انسانها متحد میسازد و پس از مرگش، جمجمه او برای احترام در معرض دید عموم حیوانات قرار داده میشود که نمادی از بدن مومیایی شده لنین است که در آرامگاه لنین قرار داده شد.
- ناپلئون: رهبران فاسد و مستبد انقلابهای کمونیستی؛ نماد استالین.
- اِسنوبال: رهبران انقلابی که قربانی انقلاب میشوند؛ نماد لئون تروتسکی.
- باکسِر: اسبی به نام باکسِر مظهر طبقهٔ کارگر است که در برابر تمام مشکلات اظهار میدارد «من بیشتر کار خواهم کرد». پس از آنکه باکسر توان کار کردن خود را از دست میدهد، خوکها، به جای عمل به وعدههای قبلی در خصوص دوران بازنشستگی، باکسر را به یک خریدار اسبهای پیر میفروشند که کارش فروش گوشت اسب بهعنوان خوراک سگ است.
- بنجامین: الاغ پیر قلعه بعد از انقلاب کوچکترین تغییری نکرده بود. کارش را با همان سر سختی و کُندی دوران جونز انجام میداد؛ نه از زیر بار کار شانه خالی میکرد و نه کاری داوطلبانه انجام میداد. هیچگاه دربارهٔ انقلاب و نتایج آن اظهار نظر نمیکرد و وقتی از او میپرسیدند: مگر خوشحالتر از زمان جونز نیست، فقط میگفت: خرها عمر دراز دارند. هیچکدام شما تا حال خر مرده ندیدهاید. دیگران ناچار خود را به همین جواب معماآمیز قانع میساختند. او متوجه اتفاقات اطرافش بود ولی هیچ عملی انجام نمیداد و فقط وقتی متوجه شد باکسر را به جای فرستادن به محلی برای طی دوران بازنشستگی برای کشته شدن فروختهاند، برای اولین بار از خودش عکس العملی نشان داد.
- جونز: مالک مزرعه تا پیش از انقلاب بود که به دلیل بیمبالاتی او حیوانات به تنگ آمدند و سر به شورش گزاردند. نماد نیکلای دوم واپسین امپراتور روسیه
- گوسفندان: انبوه جمعیت دنبالهرو که بدون هیچ اندیشه ای شعارهای رهبران را تکرار میکنند. نماد مردم شوروی که دنباله رو رهبران حزب بودند.
- موزِز (کلاغ سیاه پیر): موزز به جاسوسی و سخنچینی میپرداخت و از سرزمین شیر و عسل در پشت ابرها صحبت میکرد که حیوانات پس از مرگ به آنجا میروند سرزمین شیر و عسل نماد از بهشت است. موزز نماد کلیسای ارتدکس است که در زمان استالین دوباره اجازهٔ فعالیت یافت و با دادن وعدهٔ زندگی شیرین در دنیای واپسین، باعث میگردد که حیوانات عادی رنج و مشقت زندگی کنونیشان را بپذیرند.
- عقبنشینی حیوانات به داخل مزرعه: نماد عقبنشینی نیروهای شوروی به پشت دروازههای مسکو و نهایتاً بیرون راندنِ انسان از مزرعه که نمادِ دفع حملات آلمانها و پیشروی تا برلین است.
بریدهها و جملات زیبای کتاب قلعه حیوانات
- همه حیوانات برابرند، اما بعضی حیوانات از دیگران برابرترند.
- فقط آدم مرده، آدم خوب است.
- اصلا گوش به حرف کسانی ندهید که میگویند انسان و حیوان منافع مشترکی دارند، یا پیشرفت این به پیشرفت آن منجر میشود. اینها همهاش دروغ است. انسان جز منافع خودش به منفعت هیچ موجود دیگری فکر نمیکند. پس بگذارید میان ما حیوانات اتحاد کامل برقرار شود و در این مبارزه پشت هم باشیم. همهٔ انسانها دشمن ما هستند. همهٔ حیوانات رفیق ما هستند.»
- اسکوییلر به سرعت اعدادی پشت سر هم ردیف میکرد تا به حیوانات نشان دهد حالا از زمان آقای جونز، جوِ بیشتر، یونجهی فراوانتر و شلغم زیادتری دارند، ساعات کمتری کار میکنند، و آب آشامیدنشان گواراتر، عمرشان طولانیتر و بهداشت نوزادان بهتر شده است؛ در طویله کاه بیشتر دارند و مگس کمتر آزار میدهد.
- حیوانات تمام این مطالب را باور میکردند. در واقع خاطرهی دورهی آقای جونز تقریباً محو شده بود. میدانستند که زندگی امروزشان سخت و خالیست. غالباً گرسنهاند، سردشان است و به طور معمول جز خواب، کار میکنند. ولی بیشک روزهای قدیم از امروز هم بدتر بوده است.
- همین مزرعهٔ خودمان بهتنهایی میتواند زندگی یکدوجین اسب و بیست گاو و صدها گوسفند را تأمین کند؛ و همهٔ آنها هم چنان زندگی آسوده و مرفهی داشته باشند که الان حتی به خواب هم نمیبینیم. پس چرا همچنان در این شرایط نکبتبار زندگی میکنیم؟ به این دلیل که تقریبآ همهٔ دسترنجمان را انسانها به غارت میبرند. رفقا، راهحل همهٔ مشکلات ما همین است. همهاش در یک کلمه خلاصه میشود ــ انسان. انسان تنها دشمن واقعی ماست. انسان را از صحنهٔ روزگار محو کنید، ریشهٔ گرسنگی و بیگاری تا ابد خشکانده میشود. انسان تنها موجودیست که مصرف میکند بیآنکه تولید کند. انسان شیر نمیدهد، تخم نمیگذارد، قدرت کشیدن گاوآهن را ندارد، سرعتش آنقدر نیست که بتواند خرگوش بگیرد. با وجود این، انسان اشرف مخلوقات است.
- حیوانات از پنجره به خوکها و بعد به آدمها، و از آدمها به خوکها، و دوباره از خوکها به آدمها نگاه میکردند؛ ولی دیگر نمیتوانستند تشخیص دهند که خوک کدام است و آدم کدام.
- هیچچیز نبود که بتوانند زندگی کنونی خود را با آن مقایسه کنند؛ هیچچیزی در دست نداشتند، جز آمار و ارقام اسکوئیلر، که بدون استثنا نشان میداد همهچیز دارد روزبهروز بهتر و بهتر میشود.
- ولی از رفاه و آسایشی که روزگاری اسنوبال وعدهٔ تحقق رؤیای آن را به حیوانات داده بود، یعنی اصطبلهایی با چراغ برق و آب سرد و گرم، و هفتهای سه روز کار، هیچ حرفی در میان نبود. ناپلئون چنین افکاری را مغایر با روح «مکتب جانوری» میدانست. به گفتهٔ او، خوشبختی واقعی در سختکوشی و زندگی ساده نهفته بود.
- بنجامین پیر بود که اذعان میکرد همهٔ جزئیات زندگی طولانیاش را به خاطر میآورد و میداند که حال وروز آنها هرگز خیلی بهتر یا خیلی بدتر از این نبوده است، یا نمیتوانسته است باشد ــ گرسنگی و مشقت و ناامیدی، به گفتهٔ بنجامین، قانون تغییرناپذیر زندگی بود.
- به دلایلی به نظر میآمد مزرعه ثروتمندتر شده است، بیآنکه خود حیوانات را ذرهای ثروتمند کرده باشد ــ البته بهاستثنای خوکها و سگها.
از آخر داستان قلعه حیوانات چه میآموزیم؟
در نهایت داستان مزرعه حیوانات پلینگتون و دیگر مزرعهداران آمدند و با خوکها شام خوردند. هنگامی که دیگر حیوانات از پنجره این صحنه را دیدند، فهمیدند دیگر نمیتوانند میان خوکها و انسانها تمایزی قائل شوند. خوکها شروع به لباس پوشیدن کرده بودند و دقیقا عین انسانها رفتار میکردند.
در آخر داستان حیوانات فهمیدند خوکها هم مثل مزرعهداران بیرحم و ظالم شدهاند. آخر داستان این موضوع را هم نشان میدهد که قدرت سیاسی همیشه یکجور عمل میکند، فرقی نمیکند چه کسی آن را داشته باشد و یا در خدمت چه ایدئولوژیای باشد. افراد قدرتمند ظالم و خودخواه هستند، چه خوک باشند و چه انسان، چه کمونیست باشند و چه کاپیتالیست.
آخر داستان به ما میگوید که همهی آدمهای قدرتمند دروغگو و خرابکار هستند. آخرین صحنهی داستان که ما همراه با حیوانات به صحنهی شام نگاه میکنیم، میبینیم که آقای پلینگتون و ناپلئون با هم دعوا میکنند، چرا که هر دو در بازی تصمیم گرفتند تقلب کنند. پایان داستان امیدبخش نیست. همهی امید ما را به ساختن یک سیستم سیاسی کارآمد و با برابری واقعی برای همه نقش بر آب میکند. در عوض پایان داستان نشان میدهد که ماهیت فسادپذیر قدرت باعث میشود همهی سیستمهای سیاسی یک روزی نابود شوند.
انتهای مطلب/ ی.ر