روایت جالب محمد هاشمی از ترانه ای که گوگوش برای امام خواند
صداوسیما در سالهای ابتدایی پس از انقلاب اسلامی، به یکی از مهمترین ابزارهای انتقال پیام انقلاب و هدایت افکار عمومی تبدیل شد. اما در همین دوران، این سازمان با چالشهای متعددی از جمله نفوذ گروههای سیاسی مختلف، نبود ساختار مدیریتی منسجم و امکانات فنی محدود مواجه بود. محمد هاشمی رفسنجانی، که از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۷۲ ریاست این سازمان را بر عهده داشت، در این گفتوگو از روند غیرمنتظره انتصاب خود، دیدارش با امام خمینی (ره) و مأموریتی که از ایشان دریافت کرد سخن میگوید.

به گزارش تلنگر؛ سازمان صداوسیما پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به کانونی تبدیل شد که مسئولیت مهمی در شکلدهی به افکار عمومی و انتقال پیام انقلاب به مردم داشت. در این مسیر، مدیران مختلفی آمدند و رفتند، اما در میان تمام این تغییرات، نام محمد هاشمی رفسنجانی با تاریخ صداوسیما گره خورده است. در مقطعی حساس و در زمانهای پرچالش، او در سال ۱۳۶۰ به ریاست این سازمان منصوب شد، اما آنچه که در ابتدا به نظر رسید یک مسئولیت ساده است، در حقیقت به یکی از پیچیدهترین و پرفراز و نشیبترین دورههای مدیریت صداوسیما تبدیل شد.
روایت هاشمی از چگونگی انتخابش برای این مسئولیت بیشتر شبیه به یک اتفاق ناخواسته است. او که آن زمان درگیر مسئولیتهای سنگینی همچون معاونت سیاسی نخستوزیر و سرپرستی وزارت خارجه بود، اصلاً به فکر اداره صداوسیما نبود. اما با دعوت غیرمنتظره شورای سرپرستی و تأکید بر این که به نظر سران کشور، از جمله سپاه، او گزینه مناسبی برای این مسئولیت است، ناگزیر به پذیرش این مسئولیت شد. آنطور که هاشمی در مصاحبهاش میگوید، شب قبل از اعلام انتصابش، خود او حتی از تصمیم مطلع نبوده و تنها در ساعت ۸:۳۰ شب خبر انتصابش از تلویزیون به اطلاع عموم رسید!
محمد هاشمی روایت میکند که چگونه بدون اطلاع قبلی، خبر انتصابش از بخش خبری صداوسیما اعلام شد و بلافاصله برای مشورت با امام (ره) به دیدار ایشان رفت. توصیههای امام، از تأکید بر نقش رسانه به عنوان یک دانشگاه عمومی گرفته تا ضرورت توسعه فنی و جذب مخاطب، مسیر تحول صداوسیما را تعیین کرد. اما چالشها تنها به این موارد محدود نمیشد. از نفوذ جریانهای مختلف سیاسی گرفته تا وضعیت نامناسب پوشش شبکهها و محدودیت ساعات پخش، همه نشان میداد که مدیریت این سازمان، کاری ساده نخواهد بود.
هاشمی در این مصاحبه از نخستین مواجهه خود با سازمان صداوسیما، فضای آن روزهای این رسانه، وضعیت شبکهها و تغییراتی که طی سالهای مدیریتش رقم خورد، سخن میگوید؛ دورانی که صداوسیما از یک رسانه محدود و پرحاشیه، به یکی از تأثیرگذارترین نهادهای فرهنگی کشور تبدیل شد.
در ادامه بخش اول مصاحبه با محمد هاشمی رفسنجانی، رئیس اسبق سازمان صداوسیما را میخوانید.
صداوسیما در ابتدای انقلاب یکی از ارکان اصلی تبلیغات محسوب میشد. ابتدا این سازمان تحت مدیریت آقای قطبزاده قرار داشت و پس از یک دوره آشوب، نیروهای جدید انقلابی وارد آن شدند. در نهایت، مسئولیت اداره سازمان به شما سپرده شد. این روند چگونه طی شد؟
من در آن زمان معاون سیاسی نخستوزیر شهید رجایی و سرپرست وزارت خارجه بودم. علت سرپرستی من بر وزارت خارجه این بود که آقای بنیصدر و آقای رجایی بر سر انتخاب وزرا، از جمله وزیر خارجه، به توافق نرسیدند. به همین دلیل، آقای رجایی حکمی به من دادند که علاوه بر معاونت سیاسی، مسئولیت سرپرستی وزارت خارجه را نیز بر عهده داشته باشم.
در آن زمان، صداوسیما تحت نظارت شورای سرپرستی قرار داشت که مطابق اصل ۱۷۵ قانون اساسی، شش عضو داشت. این شورا متشکل از دو نماینده از هر قوه بود که از میان آنها، یک نفر به عنوان عضو اصلی و دیگری به عنوان عضوعلیالبدل انتخاب میشد. وظیفه این شورا سیاستگذاری کلان بود، در حالی که مدیرعامل، مسئول اجرای تصمیمات آن محسوب میشد.
یک روز پنجشنبه، اعضای شورای سرپرستی به دفتر نخستوزیری آمدند و از من دعوت کردند تا مسئولیت مدیرعاملی صداوسیما را بپذیرم. در پاسخ گفتم که هیچ پیشینهای در حوزه رسانه ندارم و این حوزه را به درستی نمیشناسم، بنابراین نمیتوانم این مسئولیت را قبول کنم. آنها عنوان کردند که پس از مشورت با سران کشور، از جمله سپاه، به این نتیجه رسیدهاند که من گزینه مناسبی هستم.
من پیشنهاد کردم که افراد دیگری مانند آقای ولایتی یا برخی دیگر از شخصیتهای مطرح آن زمان برای این سمت در نظر گرفته شوند. اما اعضای شورا گفتند که با برخی از این افراد صحبت کردهاند و یا آنها نپذیرفتهاند یا پس از استخاره، نتیجه مطلوبی حاصل نشده است. در نهایت، من عنوان کردم که برای پذیرش این مسئولیت باید با امام خمینی (ره) مشورت کنم و نظر ایشان را جویا شوم.
پس از پایان این جلسه، حدود ساعت ۶ بعدازظهر، اعضای شورای سرپرستی دفتر من را ترک کردند. اما تنها دو ساعت بعد، در بخش خبری ساعت ۸:۳۰ شب، حکم انتصاب من به عنوان مدیرعامل صداوسیما از تلویزیون قرائت شد، در حالی که من هنوز پاسخی نداده بودم.
بلافاصله با دفتر امام تماس گرفتم و درخواست ملاقات کردم. ایشان برای صبح شنبه، ساعت ۸، به من وقت ملاقات دادند. صبح روز شنبه، خدمت امام رسیدم تا نظر ایشان را در مورد این انتصاب جویا شوم.
ایشان چند نکته کلیدی را مطرح کردند. فرمودند که صداوسیما متعلق به همه مردم است، نه یک شرکت خصوصی که سهامداران مشخصی داشته باشد. تأکید کردند که در این رسانه نباید دروغ گفته شود و برنامهها باید آموزنده باشد؛ نباید هیچ محتوای بدآموزی در آن وجود داشته باشد. همچنین، امام (ره) صداوسیما را یک «دانشگاه عمومی سراسری» نامیدند که نقش مهمی در تربیت و آگاهیبخشی مردم دارد.
ایشان همچنین اشاره کردند که بعد از پیروزی انقلاب، این سازمان باید صدای اسلام باشد و پیام انقلاب را به جهانیان برساند، که در واقع ناظر به توسعه فنی و گسترش پوشش صداوسیما بود. نکته مهم دیگری که مطرح کردند، جذابیت برنامهها بود. ایشان فرمودند که شما آن طرف «جعبه» هستید (منظورشان تلویزیون بود) و باید کاری کنید که مردم مقابل این جعبه بنشینند. این یعنی برنامهها باید جذاب و متنوع باشند تا همه اقشار جامعه را جذب کنند.
ما در آن مقطع فقط دو شبکه تلویزیونی داشتیم و ساعات پخش هم محدود بود. شبکه یک حدود ۶۵ درصد پوشش زمینی کشور را داشت و از ساعت ۴ بعدازظهر تا حدود ۱۰:۳۰، ۱۱ یا حداکثر ۱۲ شب برنامه پخش میکرد. شبکه دو پوشش بسیار کمتری داشت، حدود ۳۰ تا ۳۵ درصد، و بیشتر مخاطبان آن شهری و قشر تحصیلکرده بودند. این شبکه هم از حدود ساعت ۴ یا ۵ بعدازظهر پخش برنامه را آغاز میکرد و تا نیمهشب ادامه میداد.
بعد از دیدار با امام، اولین اقدام شما در صداوسیما چه بود؟
بعد از دیدار با امام (ره)، صبح شنبه مستقیماً به صداوسیما رفتم تا دفتر کارم را ببینم. آن زمان ساختمان دفتر مدیرعامل و شورای سرپرستی در همین ساختمان تولید بود که ۱۳ طبقه است. وقتی وارد ساختمان شدم، در راهرویی باریک به طول حدود ۱۵ متر و عرض حدود دو متر، دیوارها پر از اعلامیهها و آگهیهای مختلف بود. گروههای مختلف، از چپ و راست، مارکسیستها، ملیگراها و سایر جریانها، در آنجا بیانیههایی نصب کرده بودند. این نشان میداد که همه این گروهها در صداوسیما نفوذ دارند و آن را برای خود مهم میدانند.
به یکی از کارکنان، که مستخدم آنجا بود، گفتم یک گونی بیاورد. او آورد و من همه این بیانیهها و تابلوها را جمع کردم، در گونی ریختم و دستور دادم که آنها را از آنجا خارج کنند.
دفتر مدیرعامل و شورای سرپرستی در آن زمان در کدام بخش سازمان مستقر بود؟
آن زمان دفتر مدیرعامل در طبقه ۱۱ یک ساختمان بود که توسط آقای قطبزاده، رئیس پیشین صداوسیما، ساخته شده بود. این طبقه برای دفتر مدیرعامل طراحی شده بود و شامل اتاق کنفرانس، اتاق استراحت و اتاق خبر بود. اما شورای سرپرستی نیز در همان طبقه مستقر شده بود، در حالی که این فضا برای کارهای اجرایی مناسبتر بود تا سیاستگذاری کلان. به همین دلیل، وقتی من آمدم، به آنها گفتم که باید دفترشان را تغییر دهند. شورای سرپرستی را به یک طبقه پایینتر منتقل کردم و خودم در همان دفتر مدیرعامل مستقر شدم.
آن زمان صداوسیما حدود ۱۵ یا ۱۶ معاون و مدیرکل داشت که در حد هیئتمدیره سازمان بودند. من تصمیم گرفتم که ابتدا شناخت دقیقی از وضعیت رسانه و چالشهای آن به دست بیاورم. به همین دلیل، به مدت یک ماه، هر روز یکی از این معاونان و مدیران را به دفترم دعوت میکردم و حدود دو تا سه ساعت با او گفتوگو میکردم. از آنها میپرسیدم که وظایفشان چیست، چه مشکلاتی دارند، نقاط قوت و ضعف سازمان کجاست، چه کمبودهایی وجود دارد و در چه زمینههایی باید تقویت شویم. برخی جلسات حتی بیش از سه ساعت طول میکشید. این روند را ادامه دادم تا به شناخت دقیقی از وضعیت صداوسیما رسیدم.
بعد از یک ماه، احساس کردم که زمان آن رسیده است که سیاستها و رویکردهای مدیریتی خودم را به همه کارکنان اعلام کنم. به همین دلیل، تصمیم گرفتم که یک نشست عمومی برگزار کنم. برخلاف جلسات رسمی که معمولاً توسط انجمنهای مختلف برگزار میشد، من گفتم که این جلسه باید بدون دخالت هیچ گروهی باشد و مستقیماً توسط روابط عمومی دفتر مدیرعامل سازماندهی شود.
همه کارکنان دعوت شدند و در فضای سبز مقابل ساختمان تولید، که آن زمان چمن کوچکی داشت، جمع شدند. من روی سکو ایستادم و صحبتهایم را آغاز کردم. در ابتدا اشاره کردم که بعد از انقلاب، مدیریت سازمان دچار بیثباتی شده بود. نکتهای که کمتر گفته شده این است که من نهمین مدیرعامل صداوسیما بعد از انقلاب بودم. یعنی طی دو سال و نیم پس از پیروزی انقلاب، هشت نفر قبل از من این مسئولیت را بر عهده داشتند. مدیریت ناپایدار باعث شده بود که سازمان دچار آشفتگی شود و لازم بود که یک ساختار ثابت و مشخص برای اداره آن ایجاد شود.
این را در نظر داشته باشید پیش از اینکه من به صداوسیما بیایم، این سازمان در یک دوره پرتنش قرار داشت. در ۲۱ ماه اول پس از انقلاب، هشت مدیرعامل تغییر کرده بودند و هرکدام به دلایلی نتوانسته بودند اداره امور را ادامه دهند. من نهمین مدیرعامل بودم و به همکاران و کارمندان گفتم که مدیریت در این سازمان یک جریان گذراست، اما شما کارمندان ماندگار هستید. پس بهتر است به جای درگیریهای بیثمر، همکاری کنیم و مشکلات را با گفتوگو حل نماییم.
وقتی وارد سازمان شدم، تلاش کردم ابتدا شناخت دقیقی از وضعیت موجود پیدا کنم. به همین دلیل، هر روز با یکی از مدیران و معاونان جلسه داشتم. حدود ۱۵ تا ۱۶ مدیرکل و معاون در سازمان بودند و من هر روز دو تا سه ساعت با آنها گفتوگو میکردم تا بفهمم وظایفشان چیست، چه مشکلاتی دارند، نقاط قوت و ضعفشان کجاست و چه اقداماتی باید انجام شود. این فرآیند حدود یک ماه طول کشید تا به درک کاملی از شرایط سازمان برسم.
شما در یکی از سخنرانیهای ابتدایی خود به اصلاحات در صداوسیما اشاره کردید. چه تغییرات مهمی مدنظر شما بود؟
مهمترین اصلاحات، ساماندهی مدیریت، توسعه فنی و افزایش کیفیت محتوا بود. من اعلام کردم که مأموریت من اصلاح صداوسیما است، حتی اگر این مسیر دشواریهای زیادی داشته باشد. بر همین اساس، ابتدا ثبات مدیریتی ایجاد کردیم و سپس روی بهبود برنامهها و افزایش جذابیت محتوا کار کردیم. در آن زمان، ما تنها دو شبکه تلویزیونی داشتیم که یکی از آنها پوشش محدودی داشت. لازم بود توسعه فنی سازمان را جدی بگیریم تا پیام انقلاب و اسلام را به جهانیان برسانیم.
ناگفته نماند که در این مسیر چالشهای زیادی وجود داشت. از مسائل فنی گرفته تا تنوع دیدگاههای سیاسی درون سازمان. برخی گروههای سیاسی سعی داشتند نفوذ خود را در رسانه ملی حفظ کنند. یکی از اولین اقدامات من حذف بیانیهها و تبلیغات گروههای مختلف از دیوارهای سازمان بود، چون رسانه ملی باید برای همه مردم باشد، نه محلی برای تبلیغ گروههای خاص. در کنار این، مسئله تأمین بودجه، تربیت نیروی انسانی متخصص و تولید محتوای باکیفیت نیز از چالشهای مهم ما بود. اما با برنامهریزی و کار تیمی، توانستیم بسیاری از این مشکلات را برطرف کنیم و دوران جدیدی را برای صداوسیما رقم بزنیم.
در دوران مدیریت شما بر صداوسیما، نظارت بر تولید و پخش برنامهها چگونه انجام میشد؟
ما در آن دوران به یک سیستم منظم برای تولید و پخش برنامهها نیاز داشتیم. از همان ابتدا، یک شورای برنامهریزی تشکیل دادیم که متشکل از مدیران ارشد سازمان بود. هر برنامهای که قرار بود ساخته شود، ابتدا باید سناریو یا طرح آن در این شورا بررسی و تصویب میشد. بعد از آن، اجازه سفارش تولید داده میشد.
ما در این فرآیند حدود ۱۵ تا ۱۶ معیار یا «چه؟» داشتیم که تعیین میکرد برنامه برای «چه گروه سنی است، چه محتوایی دارد، چقدر هزینه دارد، چه میزان تأثیرگذاری دارد» و بسیاری معیارهای دیگر. وقتی فردی با یک طرح یا سناریو وارد میشد، اعضای شورا بر اساس این معیارها از او سؤال میکردند. اگر پاسخهای قانعکننده میداد، برنامه مجوز ساخت میگرفت.
بعد از تولید، مدیر پخش ما موظف بود که برنامه را بازبینی کند. اگر اشکالی داشت، اصلاح میکرد. البته این کار بهصورت فردی انجام نمیشد؛ یک شورای چندنفره در کنار مدیر پخش بود که در تصمیمگیریها مشارکت میکردند. این سیستم باعث شد که هم در تولید و هم در پخش، مشکلات و حساسیتهای مردمی را به حداقل برسانیم.
آن دوران صداوسیما به چند گروه مختلف تقسیم شده بود؛ گروه اقتصاد، سیاست، مذهب، فرهنگ و غیره. هر کدام از این گروهها سهم مشخصی از آنتن داشتند. مثلاً گروه اقتصادی باید در هفته تعداد مشخصی ساعت برنامه تولید و پخش میکرد. این برنامهها در زمانهای مشخص روی آنتن میرفتند و هر گروه مسئول پخش سهم خودش بود.
وقتی به برنامهسازان اختیار دادیم که گروه خود را انتخاب کنند، اکثر آنها گروههای غیرسیاسی مثل گروه طبیعت را انتخاب کردند. دلیلشان هم این بود که فکر میکردند مدیران صداوسیما در حال تغییرند و نظام رسانهای ممکن است دستخوش تحولات شود، اما گروه طبیعت همیشه امن خواهد بود. در واقع، برخی نمیخواستند وارد گروههایی شوند که حساسیتزا باشند، مثل گروههای سیاسی یا مذهبی، چون احساس میکردند ممکن است مشکلاتی برایشان ایجاد شود.
ما سعی کردیم با راهنمایی و تشویق، تعادل را برقرار کنیم. البته این طبیعی بود که برخی ترجیح دهند در حوزههایی فعالیت کنند که چالش کمتری دارد، اما ما تلاش کردیم برنامههای متنوعی داشته باشیم و محتوا را عادلانه بین گروهها تقسیم کنیم.
در دوران مدیریت شما در صداوسیما، چرا کمتر شاهد مناظرات سیاسی بودیم؟ بهویژه در مقایسه با اوایل انقلاب که مناظراتی با حضور چهرههایی مثل آقای کیانوری، آقای سروش، آقای مصباح یزدی و آقای بنیصدر برگزار میشد.
اوایل انقلاب فضای سیاسی کاملاً باز بود و این نوع مناظرات شکل میگرفت. اما بعد از شروع جنگ، اولویتها تغییر کرد. من ۱۳ سال در صداوسیما بودم که ۸ سال آن در زمان جنگ سپری شد. وقتی جنگ شروع شد، همه چیز تحت تأثیر آن قرار گرفت. مثلاً در حوزه خبری، اخبار کشور زیاد بود، اما اخبار جنگ در اولویت بود. در چنین فضایی، مناظره که طبیعتاً شامل بحثهای له و علیه میشد، دیگر چندان امکانپذیر نبود، چراکه میتوانست به روحیه رزمندگان لطمه بزند.
یعنی نگرانی اصلی، تأثیر مناظرات بر روحیه مردم و رزمندگان بود؟
دقیقاً. برخی بحثها، بهخصوص آنهایی که توسط شخصیتهایی مثل آقای کیانوری یا بنیصدر مطرح میشد، حرفهایی بودند که میتوانستند جوانها را تحت تأثیر قرار دهند و شاید حتی باعث تردید در جبهه شوند. در شرایط جنگی، چنین فضاهایی مناسب نبود. سیاست کلی این بود که رسانه باید در جهت تقویت روحیه جنگ باشد، نه ایجاد تردید.
تاثیرگذاری رسانه در آن زمان بسیار مهم بود و صداوسیما نیز رسانه مرجع بود؛ مثلاً یک بار در دزفول، موشکی به یک منطقه مسکونی برخورد کرد و کودکی در این حادثه بهشدت آسیب دید. حاج صادق آهنگران که همیشه مرثیهخوان جنگ بود، بر اساس این حادثه یک مرثیه سوزناک ساخت که ارتباطی با واقعه عاشورا هم داشت. مدیران خبر این مرثیه را در ابتدای اخبار پخش کردند.
بعد از آن، از دفتر امام (ره) با من تماس گرفتند و گفتند که امام با من کار دارند. رفتم خدمتشان. امام فرمودند: «این چیست که پخش کردهاید؟ اینگونه نباید باشد. شما باید حماسه بسازید، نه مصیبت! مردم در شرایط جنگی نیاز به روحیه دارند، نه اینکه با چنین صحنههایی دلشان خالی شود.»
بلافاصله به دنبال آقای آهنگران رفتیم. گفتند که ایشان در جنوب، در جبهه است. شبانه نیرو فرستادیم تا او را پیدا کنند و به تهران بیاورند. تأکید کردیم که از این پس، رویکرد رسانه باید مبتنی بر حماسه باشد، نه اندوه و سوگواری. هدف این بود که مردم و رزمندگان را برای ادامه جنگ و مقاومت تقویت کنیم.
یکی از مسائلی که در دوران مدیریت شما در صداوسیما مطرح بود، حذف یا کنار گذاشتن برخی چهرهها بود. چرا چنین اتفاقاتی رخ داد؟
بعد از انقلاب تغییرات زیادی در رسانه ملی ایجاد شد. طبیعتاً افرادی که قبل از انقلاب در رسانه فعالیت داشتند، باید متناسب با شرایط جدید و ارزشهای انقلاب کار میکردند. در مورد برخی افراد، سیاست کلی این بود که چهرههای جدید و متناسب با فضای جدید رسانه معرفی شوند. برخی افراد بهطور طبیعی کنار رفتند و برخی دیگر نیز خودشان نخواستند ادامه دهند.
درباره سریال «هزاردستان» هم همیشه این بحث وجود داشته که چرا بخشهایی از آن حذف شد و چرا روند ساخت آن به تأخیر افتاد. این مسئله چگونه پیش رفت؟
«هزاردستان» را علی حاتمی نوشته بود و در ابتدا نام آن «جاده ابریشم ایران» بود. در آن نسخه اولیه، رضا شاه بهعنوان سازنده جاده ابریشم معرفی شده بود. این سناریو مربوط به قبل از انقلاب بود و بعد از پیروزی انقلاب دیگر قابل ساخت نبود.
آقای حاتمی مدتی کنار رفت، اما بعد از یکی دو سال برگشت و گفت که میخواهد کار را بسازد. من به او گفتم که در این شکل فعلی امکان ساختش وجود ندارد. پیشنهاد دادم که سناریو را به شورای طرح و برنامه ببریم، اصلاح کنیم و بعد به او بدهیم تا بسازد. او در ابتدا این موضوع را نپذیرفت و گفت من هر طور که شده این را میسازم اما موقعیت ساخت وجود نداشت، ایشان رفتند و دو سال بعد بازگشتند و پذیرفتند که با اعمال اصلاحات کار را بسازند.
گفته میشود ۱۰ قسمت از سریال حذف شد، چرا این اتفاق رخ داد؟
بیشتر از ۱۰ قسمت بود، نزدیک به ۳۰ قسمت بود. شورای طرح و برنامه که آقای [فخرالدین] انوار رئیس آن بود، سناریو را بررسی کرد. بخشهایی که مستقیم به رضا شاه و محمدرضا شاه مربوط میشد و در راستای تطهیر و تبلیغ آنها بود، حذف شد. در نهایت، از ۳۶ قسمت سناریو، حدود ۳۰ قسمت کنار گذاشته شد. آنچه باقی ماند، همان داستان «شش انگشتی» بود که در نهایت ساخته شد و از تلویزیون پخش شد.
یعنی حدود ۳۰ قسمت از سریال حذف شد؟
بله، چون محتوای آن در راستای روایتهایی بود که با نگاه رسمی جمهوری اسلامی همخوانی نداشت. آقای حاتمی این سریال را ابتدا برای زمان شاه نوشته بود، اما در دوره بعد از انقلاب دیگر نمیشد با همان ساختار ساخته شود. با اصلاحات انجامشده، سریال ساخته و پخش شد.
شما فکر میکنید این تغییرات در روند تولیدات تلویزیونی به نفع رسانه ملی بود؟
هدف ما این بود که محتوای رسانه با ارزشهای انقلاب و سیاستهای فرهنگی کشور همخوانی داشته باشد. طبیعی بود که برخی برنامهها و چهرهها دستخوش تغییر شوند. این مسئله در تمام رسانههای دنیا اتفاق میافتد و ما هم براساس شرایط و سیاستهای کشور عمل کردیم.
یکی از بحثهایی که همیشه درباره تلویزیون قبل و بعد از انقلاب مطرح بوده، تغییر محتوای برنامهها و سیاستهای فرهنگی صداوسیماست. شما به عنوان کسی که سالها در رأس این سازمان بودید، چطور این تفاوتها را توضیح میدهید؟
قبل از انقلاب، رادیو و تلویزیون یک رسانه هدایتکننده نبود، بلکه بیشتر ابزاری برای سرگرمی و گاهی فساد بود. مثلا سال ۵۷ یک برنامهای برای نوروز ساخته بودند که عنوانش «حمومک مورچه داره» بود. این برنامه به نوعی طنز و شوخی بود، اما در واقع محتوای مبتذل و نامناسبی داشت. برنامههایی از این دست، بیشتر در جهت ترویج بیبندوباری بودند تا یک کار فرهنگی سالم.
گوگوش نوش افرین ولیلا فروهر حتی هایده و مهستی همگی کودکان کار هستند و این از دلایل مهمیست که دردل مردم ایران جا دارند. هر کس در هر مقطعی به انها کمک کرد خدا خیرشبدهد.
این نوع تیتر زدن کثیف و چرک هست